این روز ها بیشتر از اینکه نگران حال خودم باشم

بیشتر نگران  واژه ی احساس ام ...

آدمک ها به دنیای احساس خودتان برگردید

شما را چه شده است؟!

عاشقانه تو را پرستیدن

تاوانی داشت به اندازه سال ها بارانی شدن چشمانم

وحال این دوچشمان خیس

برای دوست داشتنت تاوان پس می دهند

چقدر بی انصاف بودی

وقتی قصد سفر داشتی

چرا مرا دیوانه خود کردی؟!

.

.

.

امشبم مثله هرشب برات می نویسم

می نویسم می خوام باورت شه دیوونم عزیزم

وقتی کسی را که دوست داری کنارت نیست

حتی شیرین ترین شیرینی دنیا هم به کامت تلخ می شود ...

معجزه ها را باور داری؟

من ، باور دارم

وقتی که در خیابانی بوی

عطری شبیه عطر تو دیوانه ام می کند

وقتی که صدای کسی شبیه صدای تو از پشت در اتاقم می آید

و گاهی تشابه اسمی مرا تا مرز دیوانگی می برد

باورهایم رااز بین نبر

بــــرگرد ...

این دفعه دوست داشتم

عاشقانه هایی که از ذهن خودم

ترشح شدن رو بنویسم

(عاشقانه هایی از جنس خودم)

سیر شدن معنای دیگری پیدا می کند

وقتی این بار پای زندگی کردن بعد از او در میان باشد ...

آهـــــــــای ...

 تویی که میروی

قرار بود کنار غرور من بمانی ...

حالا که میروی

لطفا پای قسمت را  وسط نکش

وقتی خودت هم میدانی خواستن توانستن بود ...

درد یـــعـنــی

با عــاشـقــانـه هـایــی کــه  مــیـنـویـسـی دیگران را به یاد

عشقشان بیندازی

و مـــــن همــچـنان بــنویـــسم

بــــــدون ایــنـکه عــشـق کــسـی بـاشــم...

یــا حـتـی در یــاد کــســـی ...

چند وقتـﮯست

هر چـﮧ مـﮯگردم

هیچ حرفـﮯ بهتر از سڪــــــوت پیدا نـِمـﮯڪنم

نگآهم امٌـآ . . .

گاهـﮯ حرف مـﮯ زند

گاهـﮯ فریــآد مـﮯڪشد

و من همیشـﮧ بـﮧ دنبال ڪسـﮯ مـﮯگردم

ڪـﮧ بفهمد

این نگآه خستـﮧ

چـﮧ مـﮯخوآهد بگویـــــد

حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی

هم قرمزی چشمهایم را قد نمی دهد !

چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ ^{ناراحت شدی} ؟”

اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره … !

فرقی نمی کنه دور و برت چقدر شلوغ باشه

وقتی از درون تنهایی …

باران که ببارد

چتر هم که باشد

اگر قرار به خیس شدن باشد

خیالت خیس می شود

به همین سادگی …

نبودنت در من قدم می زند و من زیر باران

تو دور میشوی ، من خیس

این دلبری های بهار است

نیامده دیوانه می کند

کوچه را از تنهایی !

خنکای یک عصر بهاری …

کنار شاه بوته یاسی وحشی …

میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد

و دو فنجان چایى داغ را خیال خواهم کرد …

لطفا به خیالم بیا …

میروی؟؟

حرفی نیست یعنی حرفی نمانده

فقط ثانیه ای نه لحظه ای برگرد …

من روزی تمام تو بودم …

بی انصاف …!